دل نوشته – Tahieh.net https://www.tahieh.net یک سایت دیگر با وردپرس Mon, 19 Jun 2017 14:00:59 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.1.14 و آن اوج ها … 2 https://www.tahieh.net/%d9%88-%d8%a2%d9%86-%d8%a7%d9%88%d8%ac-%d9%87%d8%a7-2/ https://www.tahieh.net/%d9%88-%d8%a2%d9%86-%d8%a7%d9%88%d8%ac-%d9%87%d8%a7-2/#respond Fri, 09 Jun 2017 13:50:59 +0000 https://www.tahieh.net/?p=307 از صبح که بیدار شدم به این فکر می کنم که  مفهوم خیلی از آرمانها  و ایده ها  در طول این سالها برای من تغییر کرده و یا حتی از بین رفته است، اما آن تفکر پایه ای واصلی کهd … ادامه خواندن Continue reading

نوشته و آن اوج ها … 2 اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
از صبح که بیدار شدم به این فکر می کنم که  مفهوم خیلی از آرمانها  و ایده ها  در طول این سالها برای من تغییر کرده و یا حتی از بین رفته است، اما آن تفکر پایه ای واصلی کهd و اصلی که اساسا من را در جوانی به سوی سوسیالیزم  کشاند تغییر نکرده  و همچنان با جدیت در غالب لحظات زندگی ام با من است: عدالتخواهی!

حالا در این بالکن گوشه برلین و در این هوای گرم و استثنایی که نفس را گاهی پس می زند ودر میان آواز مداوم پرندگان دپر حرف باغچه خانه فرصت بیشتری دارم که به گذشته ها برگردم، علت رسیدن به این اصل را که پایه های فکری من در جوانی را تقویت کرد، بهتر درک می کنم

گرچه که من خیلی زود مطالعه را شروع کردم و در این زمینه حتی نسبت به هم سن و سالهایم جلوتر از سنم بودم، اما زندگی من یک بعد دیگری هم داشت کهد کمک کرد آنچه را در رمانها میخواندم بنوعی در اولین جامعه ای که در ان رشد کردم، یعنی ” خانواده” بطور عینی تجربه کنم.

از همان موقع شخصیت های نمایشنامه های چخوف همچون دایی وانیا  و باغ آلبالورا در اطراف خودم میدیدم. من چهره زشت و خشن استبداد را که در کتابها به تصویر کشیده شده بود در خانواده و در غالب پدرم میدیدم. من حتی می دیدم که گاه استبداد می تواند سیمای فریبنده و گول زننده هم به خود بگیرد. 

در یک سو پدری داشتم که به نسبت دوران خود باسواد، از خانواده ای فئودال و مرفه  اما به دلیل جایگاه طبقاتی خود زور گو وظالم بود و در سوی دیگر مادری داشتم  کم سواد و ازخانواده ای اهل کار و کسب و مذهبی.

تمام دوران کودکی و نوجوانی ام شاهد تحقیرها و سرزنش های  پدرم به مادرم بودم و واکنش منفعل مادرم که بسوز و بساز را پیش گرفته بود.  من اما از بخت خوش خیلی زود پاسخ این پرسش را که چرا مادرم به ادامه این وضع تن می دهد، دریافتم واز خودم شروع کردم.

 حتما باید از نظر اقتصادی مستقل بود تا بتوان ضرب زورگویی هاگرفت!

هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم  که تدریس در یک دبستان ملی و همزمان تدریس  خصوسی ریاضیات به همکلاسی هایم را شروع کردم. روزهای خوشی بود کار در میان کودکان و بعد شبها کلاس درس و تعطیلات تدریس خصوصی جبر و هندسه به همسن وسالهای خودم. اما هیچکدام از این فعالیت ها باعث نمی شد که رفتار ظالمانه پدرم با مادرم را نبینم.

تدر هفده سالگی برای من بطور قطعی روشن شده بود  که باید یک تغییر اساسی مثبت و به نفع قشر مجرم در جامعه بزرگ انجام شود تا جوامع کوچکتری همچون خانواده را متاثر کند.

این دوره از زندگی ام گرچه تلخی هایی داشت که عمده آن به دلیل درگیریهایی بود که با پدرم داشتم اما یک فراز بزرگ در سرنوشت وآینده من محسوب میشد.

حالا من هم کار می کردم و هم درس میخواندم و پدرم نمی دانست در مقابل من چه روشی را پیش بگیرد. نمی توانست به من بگوبد که هر کاری او میخواهدانجام بدم ویا با هر کس که او می گفت رفت و آمد کنم. با برنامه های زندگی من که کوه رفتن و سینما وتئاتر و گردش در کتابفروشی ها بخش اصلی آن را تشکیل می داد، نمی دانست چگونه برخورد کند.

من صبح ها خیلی زود از خانه خارج میشدم و شبها خیلی دیر از کلاس درس شبانه برمی گشتم. روزها در دبستان مهدکودک معلم شاگردان کلاس سوم و چهارم بودم، عصرها در دبیرستان مرجان در خیابان “کاخ” سال آخر دبیرستان را میخواندم. سال دوازه را ترکر می کردم. چون سال قبل تجدید شده و نتانسته بودم در کنکور سراسری شرکت کنم تصمیم گرفتم در امتحانات شرکت نکنم و سال دوازده را تکرار کنم و خردادماه با معدل خوب فارغ التحصیل شوم.از ان دسته محصلین نبودم که تمام درسهایشان عالی ست. نه! من در فیزیک و شیمی  خوب نبودم و همیشه نمرات پائین داشتم در عوض در ادبیات و ریاضیات از بهترین ها بودم و زنده یاد سیممین بهبانی در دبیرستان آموزش و نوربخش، دبیر ادبیات من بود وهمیشه تشویقم می کرد که این هم خودش حکایت ها و خاطراتی دارد.

تصمیم گرفت از دردیگر وارد شود تا تسلط خودش بر من را که کوچکترین دختر و آخرین فرزند خانواده بودم حفظ کند.

نوشته و آن اوج ها … 2 اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%d9%88-%d8%a2%d9%86-%d8%a7%d9%88%d8%ac-%d9%87%d8%a7-2/feed/ 0
پرواز را به خاطر بسپار… https://www.tahieh.net/%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1/ https://www.tahieh.net/%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1/#respond Tue, 08 Oct 2013 09:32:30 +0000 https://www.tahieh.net/?p=290   از همان اولین دیدار به هردوی انها دلبستم. مثل دو پرنده عاشق بودند. کنارهم و باهم. گاهی از دور و گاهی از نزدیک می دیدم که درحال جمع اوری تجربه های تازه هستند. دلم به روزهای خوش و شادیهای … ادامه خواندن Continue reading

نوشته پرواز را به خاطر بسپار… اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
SU_Atlantik_07.08.05_2722 
از همان اولین دیدار به هردوی انها دلبستم. مثل دو پرنده عاشق بودند. کنارهم و باهم. گاهی از دور و گاهی از نزدیک می دیدم که درحال جمع اوری تجربه های تازه هستند. دلم به روزهای خوش و شادیهای آنها گرم بود. 
هر جا می رفتند با نگاه دنبالشان می کردم و پرواز هایشان برایم امیدوارکننده و نوید بخش بود. نوید اینکه شاید این دو از نوع آن پرندگان خوشبختی باشند که تا آخرین پرواز در کنار هم می مانند. همان پرنده های نادر و کمیاب!
حالایکی با چشمانی نمناک و نگاهی حزن الود مقابل من نشسته و دیگری که ازجنس گمگشتگان است، از من روی پنهان می کند.
موهای صاف و بلندش را که همچون روح ساده و زلالش بر روی شانه هایش روان است، به یک سو زده و نگاه پرسشگرش را به من دوخته است!
یکجایی گوشه قلبم تیر می کشد! حسی ناشناخته از همان اول به من گفته بود که او تجربه های تورا از سر خواهد گرفت! سرگشتگی آن پرنده غمگین دیگر را هم چشیده و می شناسم و چه بسا که هنوز اسیرش باشم!
می گویم: نحوه زندگی ما یک انتخاب است. کم و بیش هر کدام از تجربه های دیگران خبر داریم، ولی خیلی وقتها تصمیم می گیریم خودمان تجربه کنیم. خیلی ها هم ا ز تجربه دیگران می آموزند. به همین دلیل من از انتخاب حرف می زنم. اگر بپرسی تو از کدامها هستی؟ خواهم گفت خودم تجربه کردم. تجربه من برای خیلی ها خوشایند نیست. خیلی ها زندگی مثل من را دوست ندارند. من خودم هم نمی گویم انسان موفقی با معیار های عام هستم. ولی نه  کسی را به اسارت کشیدم و نه خودم اسیرم.
می خواهد چیزی بگوید ولی ساکت می ماند ونگاهم می کند.
… من خیلی زود به این نتیجه رسیدم که عشق و محبت فقط در رهایی معنا دارد. رابطه تو با کسی که دوست داری حالا به هر شکلی همسر، محبوب و یا دوست، زمانی رابطه ای دلچسب و معنی دار است که هر دو در عین آزادی باز هم همدیگر را دوست داشته باشید. هر کدام از این دو ، اگر دیگر نخواهد بماند ودر جستجوی جفت دیگری  ویا تجربه های  دیگری باشد، باید اورا رها کرد. پرنده رااگر درمیان انگشتانت فشار بدهی، اگر نمیرد، گردنش یا بالهایش می شکند و تو این پرنده بال و پر شکسته را برای چه می خواهی ؟ دوست داری هر روز دانه اش بدهی و فقط  چشمان غمگین و حسرت کشیده اورا ببینی! خیلی ها این انتخاب را می کنند، خیلی زیاد. من دیده ام زنهایی را که وقتی محبوب یا همسرشان ترکشان می کند، برای به دست آوردن او چه می کنند! گاهی هم موفق می شوند و اسم این کار را هم می گذارند” مبارزه برای عشق”. اما در دنیای فکری من این  نوع بازگشت از روی عشق و دوستی نیست نوعی اجبار و نا گزیری است!
می گوید آخر او پرنده خانگی است، اگر به حال خود رهایش کنم بدتراست!
 می گویم پرنده خانگی نیست، پرنده قفس است مثل خودت! هردو باید بروید پرواز درافق های دیگررا تجربه کنید! تو در قفس را باز کن، پرواز را بر عهده او بگذار و خودت هم برو. اگر در افق دیگری باز تو را پیدا کرد، می شود بازهم با هم پرید، اگرنه،  هیچ عشق و لذتی بهتر از تجربه دوست داشتن در هوای ازاد نیست!
خطر هست! خطر روزها و سالهای تنهایی، اسیر قفس دیگری شدن و در نهایت در جدایی و یک روز در یک گوشه تنها به خواب رفتن…. اما
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
 
“شعر از فروغ فرخزاد”

نوشته پرواز را به خاطر بسپار… اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d9%be%d8%a7%d8%b1/feed/ 0
آخوند بد، آخوند خوب! https://www.tahieh.net/%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%af%d8%8c-%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%ae%d9%88%d8%a8/ https://www.tahieh.net/%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%af%d8%8c-%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%ae%d9%88%d8%a8/#respond Fri, 27 Sep 2013 11:30:54 +0000 https://www.tahieh.net/?p=269 با من بحث می کرد و هی فحش می داد به “آخوند” ها. با یعضی از تحلیل هاش موافق بود ولی از این فحاشی اش  دلخور. آخر حوصله ام سر رفت و گفتم : ببین تو نظرت درباره شیخ کروبی … ادامه خواندن Continue reading

نوشته آخوند بد، آخوند خوب! اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
با من بحث می کرد و هی فحش می داد به “آخوند” ها. با یعضی از تحلیل هاش موافق بود ولی از این فحاشی اش  دلخور. آخر حوصله ام سر رفت و گفتم : ببین تو نظرت درباره شیخ کروبی چیه؟

نگاهی کرد و گفت: انسان بزرگی است! صبور و مقاوم ! گفتم آیت الله منتظری چی؟ آیت الله طالقانی؟

منظورم را فهمید و گفت: حالا کی چی؟ گفتم: این نمیشه که تو دائم داری جمع می بیندی و سیاه و سفید می کنی! اگر حتی یک نفر به گفته تو” آخوند” خوب هم در دنیا وجود داشته باشه، تو نمی تونی بگی آخوندها فلان و بهمان…

گفت: قاعده این است، خوبها استثنا هستند!

گفتم این استدلال تو من را به یاد دوران شاه می اندازد که ماموران امنیتی اش ” ساواک” بنا را بر این گذاشته بودند که همه مردم خرابکارند، مگر این که خلافش ثابت شود!

 ساکت و عصبانی من را نگاه می کرد. گفتم: خوبه تو هم یاد بگیری کمی مثبت به دنیا نگاه کنی!

نوشته آخوند بد، آخوند خوب! اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%af%d8%8c-%d8%a2%d8%ae%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%ae%d9%88%d8%a8/feed/ 0
رمان نخواندن مردها https://www.tahieh.net/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-3/ https://www.tahieh.net/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-3/#respond Wed, 25 Sep 2013 21:19:52 +0000 https://www.tahieh.net/?p=264 بسیار پیش امده  که از دوستان مرد که گذشته سیاسی داشته و یا هنوز دارند، شنیده ام که با یک نوع حالت افتخار می گویند رمان نمی خوانند! اتفاقا درست به همین دلیل است که این مردها در زندگی عاطفی … ادامه خواندن Continue reading

نوشته رمان نخواندن مردها اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
بسیار پیش امده  که از دوستان مرد که گذشته سیاسی داشته و یا هنوز دارند، شنیده ام که با یک نوع حالت افتخار می گویند رمان نمی خوانند!

اتفاقا درست به همین دلیل است که این مردها در زندگی عاطفی با همسر و یا دوستشان مشکل دارند.

و درست به همین دلیل است که  مناسبات  پیچیده انسانها را، چهره ها  و زوایای مختلف عشق و عواطف مختلف انسانی را درست نمی شناسند. نمی دانند کی عاشقند و کی احساس آنها فقط یک محبت معمولی و زود گذر است. چه بسا که این افراد در زندگی نه تنها به خودشان بلکه به همسری که انتخاب می کنند هم لطمه می زند. بسیاری از جدایی ها هم ریشه در این نا اگاهی دارد.

حسن رمان یکی دوتا نیست . مهمترین آن آشنایی با تلاتم های روحی و درونی آدمهاست. خیلی وقتها وقتی رمانی را می خوانید نویسنده آنقدر توانا ست که شما در برخی از شخصیت ها گوشه هایی از روحیات و خصوصیات خودتان را میبیند. یادم میاد زمانی که رمان “جان شیفته” را می خواندم خیلی اوقات خودم را در شخصیت بعضی از کاراکترهای رمان می دیدم. بعد ها شنیدم که خیلی از زنها همین را می گویند. یا شخصیت “آرتور” درکتاب “خرمگس” را می توانستم مشابهش را در میان دوستان مردی که بعدها در زندگی اشنا شدم، پیدا کنم.

سرنوشت این انسانها، انتخابها، تجربه ها و دردها و شادی های آنها گوشه هایی ازشخصیت  من و مارا به نمایش می گذارد وبه همین دلیل هم خواندن رمان به شناخت بیشتر از انسانها و روابط آنها منجر می شود.

نوشته رمان نخواندن مردها اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-3/feed/ 0
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار!(3) https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b13/ https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b13/#respond Mon, 16 Sep 2013 13:24:13 +0000 https://www.tahieh.net/?p=244 در یکی از بهترین ماههای لیون وارد این شهر شدم. سپتامبر در لیون هوا ملایم  ولی گاهی بارانی است. درختان هم زیباترین رنگهای خودرا به نمایش می گذارند. زرد و نارنجی و قرمز با حاشیه هایی کم رنگ و یا … ادامه خواندن Continue reading

نوشته گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار!(3) اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
در یکی از بهترین ماههای لیون وارد این شهر شدم. سپتامبر در لیون هوا ملایم  ولی گاهی بارانی است. درختان هم زیباترین رنگهای خودرا به نمایش می گذارند. زرد و نارنجی و قرمز با حاشیه هایی کم رنگ و یا پررنگ. رستوران ها و کافه ها هم همیشه پر است.

 در لیون آپارتمان کوچکی داشتم که پنجره آن به حیاطی باز می شد که تنها رهگذر آن گربه سیاهی بود که  گاهی برای دیدن نلی می آمد و زیر پنجره ام می نشست. بهترین ایام صبح ها بود که به کافه نزدیک آپارتمانم می رفتم برای نوشیدن قهوه. محیط کار هم بسیار دوستانه و صمیمی بود.

 فکر می کردم بزدوی خانه ای میگیرم و دوستانم را به لیون دعوت می کنم و یخصوص که یکی از این دوستان مرتب به شوخی می گفت دوست دارد باغ های انگور لیون را ببیند!

سه هفته از شروع کار گذشت و من هر روز منتظر تلفن دکترم بودم که خبردهد آزمایشها همه مرتب است و خیالت راحت باشد.

بالاخره هم یک روز تلفن زد . اما خبر خوب نداشت و من باید برای انجام آزمایشات بیشتر به برلین برمی گشتم. همان روز همه چیز را به حال خودرها کردم و حتی نلی را به یکی از دوستان همکارم سپردم و راهی برلین شدم.

آنقدرآن روز برایم سخت وتلخ بود که یاد آن  بصورت  ابرگونه ای در ذهنم به جای مانده است. اما یک چیز را خوب می دانم که از همان لحظه می دانستم زندگی ام از خیلی جهات تغییرخواهدکرد.

خودم را همچون پرنده ای می دیدم که بالهایش را بریده اند. درست هم بود ، چون الان هم  پس از سه سال وقتی به آینده فکر می کنم وآرزوهایی که می توانستند عملی شوند، همین احساس را دارم.

یک روز پس از رسیدن به برلینم برای انجام آزمایش در بیمارستان بستری شدم.

تومورهای سرطانی بدن من 90 درصد به هورمون حساس بودند و بزرگتزین آنها که همان تومور اصلی است، یک سانت و 4 میلی متر اندازه اش بود. تشخیص دکتر و گروه پزشکی معالج این بود که بهتر است یه جهی شیمی تراپی،  ابتدا هورمون تراپی شوم. به گفته دکترها و بعد که خودم مطالعه کردم هورمون تراپی تازه ترین نوع مداوای این نوع تومور است که بویژه در سرطان سینه و پروستات ازآن استفاده می شود.

پس در قدم اول نه جراحی، نه شیمی تراپی، بلکه فقط  آنتی هورمون تراپی برایم تعیین شد که یک قرص روزانه و یک سرم ماهانه است و روندی طولانی دارد. همزمان دکترم به من پیشنهاد کرد که می توانم در یک گروه مطالعاتی بر روی یک داره تازه شرکت کنم که در براساس آن  هر سه  هفته یک سرم هم به من تزریق می شود، هر سه هفته یکبار یک آزمایش خون بایدبدهم هم و هر سه ماه یک بار هم سیتی اسکن از قفسه سینه ام انجام می شود.

با خودم فکر کردم اینکه من الان در کجای این زندگی ایستاده ام ، در کدام مقطع و برای چه مدتی؟ نمی دانم. ولی اگر هنوز هم می توانم هم به خودم و هم به دیگری کمک کنم، چرانه!

گرچه هورمونها تاثیر تعیین کننده ای بر روی تومورها و حتی بهتر شدن پوست صورتم داشتند، اما عوارض جانبی آنها بخصوص سرم هایی که هر ماه می زدم، تغییر اساسی در زندگی روزمره من ایجاد کردند. خستگی و بیحالی یکطرف، گاهی راه رفتن برایم مشکل بود. دکترم می گفت تاثیر قرصهاست و باید کنار بیایی. می گفت باید با تو مورها هم کنار بیایی. نزدیک به 800 نوع تومور سرطانی وجود دارد. یکی از انها که هم جنبه های بد وهم جنبه های خوب دارد نصیب من شده است. بد چون بدخیم است. خوب چون به هورمون حساس است و مینی تومورند. بد چون خودرا پخش کرده و نمی شود عمل کرد. خوب چون بسرعت به دارو پاسخ داد و بتدریج ناپدید شد.

 ادامه دارد

 

 

نوشته گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار!(3) اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b13/feed/ 0
گرهزارت غم بود با کس نگویی زینهار (2) https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1-2/ https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1-2/#respond Sun, 15 Sep 2013 12:26:21 +0000 https://www.tahieh.net/?p=214 از دیشب دارم دور خودم می چرخم و وسائل سفرم را جمع و جور می کنم. الان سه سال است که من مرتب در سفرم. گاهی برای کار، گاهی دیدار خانواده و یا استراحت.  اما درست نزدیک به سه سال … ادامه خواندن Continue reading

نوشته گرهزارت غم بود با کس نگویی زینهار (2) اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
از دیشب دارم دور خودم می چرخم و وسائل سفرم را جمع و جور می کنم. الان سه سال است که من مرتب در سفرم. گاهی برای کار، گاهی دیدار خانواده و یا استراحت.  اما درست نزدیک به سه سال است که دیگر آن شوق و شور سابق را هم برای سفر ندارم.

سپتامبر سال 2010 با اشتیاق زیاد راهی لیون شدم. حدود یکسال بود که دنبال یک کار ثابت می گشتم. آنزمان بطور فری لانس برای رادیو زمانه کار می کردم.  قبل از آنهم  تلاش کرده بودم به کارقبلی ام برگردم  و آن استعفای عجولانه ام از رادیو فردا را پس بگیرم. اما فایده ای نداشت. از آن دوره هایی بود که گویی همه چیز دست به هم داده اند که تورا زمین بزنند. روزهای سختی را گذرانده ام . روزهای پر از نگرانی، بلاتکلیفی و پشیمانی…

مرتب به خودم می گفتم خودکرده را تدبیر نیست و باید صبر کنی تا درست شود. بالاخره هم شد. در ماه جولای خبر شدم که  در اولین گروه کارکنان بخش فارسی تلویزیون یورنیوز پذیرفته شدم.

حالا خوشحال و با انرژی تمام خودم را برای شروع کار جدید آماده می کردم. اما همراه با ذوق و شوقی که داشتم یک نوع دلواپسی و نگرانی هم گاهی آزارم می داد. قبلا از رفتن به دلیل درد هایی که داشتم و احساس خستگی و خیلی علائم دیگر یک سری آزمایش انجام داده بودم که قرار بود جوابش را بعدا بهم خبر بدهند. این من را نگران می کرد. همین جا بگویم که ذوق و شوق آن سفر تا به حال به سراغم نیامده، اما دلواپسی همسفر دائمی من است!

هر چقدر هم روحیه ات بالا باشد، هر چقدر هم به خودت اطمینان داشته باشی که بیماری را شکست می دهی با نگرانی و دلواپسی نمی توانی کاری بکنی. باید رفاقتش را یکجوری تحمل کنی!

لیون برایم زیباتر از پراگ نبود. ولی فکرمی کردم که اگر توانستم سالهایی از زندگی ام، حدود 6 سال را در گوشه ای از پراگ بگذارم،بیش از چهار سال از عمرم را در گوشه ای از شهر قدیمی مینسک بگذارم وسال هایی را هم در گوشه ای از هند و افغانستان،  حتما می توانم چند سالی را هم در لیون زندگی کنم. به هرحال دومین شهر بزرگ فرانسه بود. فرانسه! کشوری که با عشق به ادبیات و زبانش روزگارجوانی ام را گره زده بودم. همان پیوندی که با  زبان و ادبیات روسیه داشتم! فکر اینکه همانقدر که روسی می دانم می توانم فرانسوی هم یاد بگیرم من را به هیجان می آورد.

همراه بهرنگ ، عزیزترین زندگیم و نلی گربه کوچکم که از پراگ با من است، راه لیون را پیش گرفتیم. با کوله بار کوچکی از وسائل اولیه زندگی و کوله بار بزرگی از خاطرات تلخ و شیرین روزهای انتظار، نگرانی، بلاتکلفی و افسردگی…

 نه سنگلاخ
نه راه ِ صعب
نه دور بودن مقصد
درد اینها نیست
دیدۀ ترم
از ترديدی است
که همواره می پرسد

آیا واقعا این جاده، به تو می رسد؟

شعراز”گوربان”

ادامه دارد….

نوشته گرهزارت غم بود با کس نگویی زینهار (2) اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1-2/feed/ 0
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1/ https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1/#respond Fri, 13 Sep 2013 11:15:54 +0000 https://www.tahieh.net/?p=206 دوستی قدیمی برایم ایمیل زده و نوشته چرا از وضع خودت و بیماریت نمی نویسی؟ چرا نمی گویی که این سه سال که فعالیت سایت رو کنار گذاشتی به تو چه گذشت؟ علت ننوشتن در این باره این نبود که … ادامه خواندن Continue reading

نوشته گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
دوستی قدیمی برایم ایمیل زده و نوشته چرا از وضع خودت و بیماریت نمی نویسی؟ چرا نمی گویی که این سه سال که فعالیت سایت رو کنار گذاشتی به تو چه گذشت؟

علت ننوشتن در این باره این نبود که فکر می کردم نباید بنویسم. نه ! انگیزه نبود. نه تنها با بیماری باید می جنگیدم از نظر احساسی هم یک باره خودم را تنها حس می کردم. در یک رابطه عشقی و عاطفی جدی و قوی نبودم که ازآن نیرو بگیرم.

 وقتی  برای مداوا ساعتها زیر سرم می نشستم از این که زنانی بودند که مرد یا همسرشان به آنها دلگرمی یداد و مراقبشون بود حسرت می بردم. اینکه این بیماری درست در دورانی به سراغ من امده بود که تنها بودم خیلی اذیتم می کرد. من باید با دو کمبود جدی می جنگیدم بیماری و تنهایی عاطفی!

در این میان فرزندم بیش از همه و بعد هم دوستان نزدیک و مهربانم و از همه مهمتر همکارانم خیلی به من کمک کردند. کاررا در میزان کمتری  تا به حال ادامه داده ام. ولی خیلی شب ها در تنهایی خود می گریستم. نه از سر ضعف که می دانستم و می دانم که من بیماری را شکست دادم! ونه از بیرحمی زمانه که می دانستم  من اولین و آخرین نیستم ! از این که می دانستم بعد از این  برای همیشه منم و این قصه تنهایی!

…واما وقتی فهمیدم سرطان پیشرفته سینه دارم، اولش مثل همه شوک شدم. گیج و ویج! باورم نمی شد. در خانواده پدری و مادری من یک نمونه سرطان، تا آنجا که من اطلاع داشتم، وجود نداشت. من همیشه از کنار این بیماری با بی خیالی می گذشتم.

حقیقتا همین هم باعث شد که دیر برای آزمایشهای معمول بروم. اما این روحیه یک فایده هم داشت و آن اینکه وقتی به من گفتند که این بیماری را داری با این که شوک شده بودم ولی بازهم زیاد بهش بها ندادم. به خودم گفتم، یعنی یک جایی در فکرم اینطور عمل می کرد که نه شیرین تو با همه پیشرفتگی بیماری برآن فائق میشی!

ادامه دارد…

نوشته گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%da%af%d8%b1-%d9%87%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%ba%d9%85-%d8%a8%d9%88%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%da%a9%d8%b3-%d9%86%da%af%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%b1/feed/ 0
بی هویتی بخشی از اپوزیسیون خارج نشین https://www.tahieh.net/%d8%a8%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86/ https://www.tahieh.net/%d8%a8%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86/#comments Sat, 07 Sep 2013 09:51:31 +0000 https://www.tahieh.net/?p=186 تبریک اقای ظریف به دختر یکی از سناتورهای آمریکایی به مناسبت جشن یهودی روش هشانا، موجب شد برخی از فعالان سیاسی که تا دیروز حاضر نبودند حرفی درباره اسرائیل و یهودی ها و جشن آنها بشنوند، به دوستان یهودی ایرانی … ادامه خواندن Continue reading

نوشته بی هویتی بخشی از اپوزیسیون خارج نشین اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
تبریک اقای ظریف به دختر یکی از سناتورهای آمریکایی به مناسبت جشن یهودی روش هشانا، موجب شد برخی از فعالان سیاسی که تا دیروز حاضر نبودند حرفی درباره اسرائیل و یهودی ها و جشن آنها بشنوند، به دوستان یهودی ایرانی خود که سالهاست با آنها به اصطلاح همرزم و همراه هستند، تبریک بگویند. ضمن این که اینکار بسیار خوب و پسندیده ای است ولی چرا حالا؟ چرا زود تر اینکار را نمی کردید؟ یعنی شما که برخی ها تون چپ و جمهوریخواه هم هستید تا این حد دنباله رو  و ترسو هستید؟ منتظر مجوز دولتی بودید؟
این ها برخی شان همان کسانی هستند که چند سال پیش وقتی با یک تور به لهستان رفته بودندتااز کوره آدم سوزی هیتلر دیدن کنند، وقتی عده ای می خواستند از کنیسه یهودیان دیدار کنند، حاضر نشدند پا درون آن مکان بگذارند.
وقتی من بارها از این آرزویم که دیدار از اسرائیل و سفری به اورشلیم است حرف می زدم یکی از اهمین خانم ها با سکوت و عصبانیت به من نگاه می کرد که اصلا تو چرا یک چنین آرزویی داری!
این بی هویتی و واماندگی بخشی از اپوزیسیون به اصطلاح چپ ودمکرات نیست؟

نوشته بی هویتی بخشی از اپوزیسیون خارج نشین اولین بار در Tahieh.net. پدیدار شد.

]]>
https://www.tahieh.net/%d8%a8%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d9%86%d8%b4%db%8c%d9%86/feed/ 1